|
خاطره اي از زندان افغانستان
شب اولي كه بهلول را زنداني كردند او متوجه شد كه حشراتي قرمز رنگ -كه در ايران به آنها سرخسك و ساس مي گفتند-در زندان وجود دارند. اين حشرات هرجايي از بدن انسان را كه مي گزيدند آبله مي زد و تا يك ساعت باعث سوزش در جاي گزيدگي مي شد.بهلول به همين خاطر نمي توانست بخوابد و گهگاهي هم كه خوابش مي برد اين حشرات او را مي گزيدند و بدنش پر از آبله مي شد.سحرگاه سومين شب بهلول به راز و نياز پرداخت و گفت:(( خدايا من در راه دين هر زحمتي را قبول مي كنم در صورتي كه اين تحمل زحمت به سود دين باشد ، اگر گزيدن اين حشرات هم براي پيشرفت دين اثري داشت نجات نمي خواستم و صبر مي كردم ولي تحمل اين زحمت هيچ نفعي به دين ندارد. به آبروي حضرت محمد(ص) و آل او از تو درخواست مي كنم كه اگر مصلحت مي داني اين بلا را از سر بنده ات رفع كن.))معظم له در حال گريه به خواب فرو مي رود و زماني كه از خواب بيدار ميشود مشاهده مي كند كه همانند پارچه اي كه روي ديوار كشيده باشندديوار پر ازمورچه هاي سياه است كه حشرات گزنده را تعقيب مي كنند و از بين مي برند. بعد از چهار ساعت نه از حشرات گزنده خبري بود نه از مورچه ها
برقراري ارتياط بين بهلول و مادرش
يكي از وقايع مهمي كه در زندان افغانستان براي بهلول روي داد برقراري ارتباط بين او و مادرش بود .پس از گذشتن 10 سال از واقعه مسجد گوهرشاد پدر بهلول -شيخ نظام الدين- مسموم شد و مرد و تا آن زمان بهلول هيچ ارتباطي با خانواده اش در گناباد نداشت. بعد از مرگ پدرش مادرش نامه اي به رئيس كل پليس و ژاندارم افغانستان نوشت و در آن نامه از رئيس پليس افغانستان درخواست كرد كه بهلول را پيدا كند و به او بگويد كه به مادرش نامه اي بنويسد. اتفاقاً در اين زمان رئيس پليس افغانستان يكي از شاگردان بهلول بود. به همين خاطر با خوشحالي نامه را به بهلول داد و جوابش را از او گرفت و براي مادرش فرستاد
.تصميم دولت افغانستان در باره زندانيان سياسي
بعد از چند سال دولت افغانستان تصويب كرد كه زندانيان سياسي آزاد شوند و به اطراف كشور فرستاده شوند و به صورت تبعيد زندگي كنند . وقتي كه از بهلول پرسيدند كه شما مي خواهيد در كجا زندگي كنيد ،او انتخاب مكان زندگي را به دولت واگذار كرد .دولت هم بهلول را به يكي از شهرهاي استان مزار بلخ به نام خلم فرستاد بهلول كه در پرستاري از بيماران و كمك به مستمندان در افغانستان شهره بود با دختري بيمار از يك خانواده فقير در خلم ازدواج مي كند وپس از آن بهلول را به بخشداري عليشنگ-مربوط به فرمانداري لقمان ولايت مشرقي – تبعيد كردند كه همسر شيخ بهلول و خواهرش نيز همراه ايشان به عليشنگ لقمان رفتند بخشدار عليشنگ حافظ رمضان يك فرد سني بود كه به گفته شيخ بهلول:
«بخشدار فردي فهميده و حافظ قرآن و نماز شب خوان بود و اگر چه شيعه را كافر مي دانست اما علما را احترام مي كرد اما اواز عليشنگ منتقل شد و بخشدار جديد يك جوان كمونيست بود ، اگر چه بدي از او به من نرسيد ، اما در وقت به دنيا آمدن اولادم هيچ امدادي با من نكرد و در نتيجه دختري كه در شكم زنم بود در اثر نبودن دايه ودكتر و دوا و غذا مرده به دنيا آمد ،و مادرش بيست روز بعد از دنيا رفت .»
|